روياهاي شبانه تا چه حد به زندگي واقعي ما در بيداري مرتبط هستند؟ آيا زندگي روزمره ما روي خوابهايمان تاثير ميگذارد يا اين رويا هستند كه روي احساسات و تجربيات روزمره ما تاثير ميگذارند؟
روياهاي ما از كجا سرچشمه ميگيرند و تا چه حد به زندگي ما در بيداري مرتبطند؟ آيا روياهايي كه در خواب ميبينيم انعكاسي از تجربيات زندگي ما هستند يا اين كه مستقلند و منشا ديگري دارند؟ مطالعات جديد نشان ميدهند كه روياها تنها انعكاسي از زندگي ما در بيداري نيستند.
وقتي فردي كه با معلوليت متولد شده، تعريف ميكند كه در روياي خود، دخترش را در آغوش گرفته و راه ميرفته است، ادراك ما در مورد روياهاي شبانه با چالش مواجه ميشود.
به گزارش نيوساينتيست، روياهايي از اين دست اگر چه ميتوانند انعكاسي از بيداري را در خود داشته باشند، همچنين بازنمايي عملكردي كامل و دروني از بدن و پردازشهاي حسي هستند كه هميشه هم با موقعيتهاي زندگي واقعي مطابقت ندارند. فرضيه ارتباط روياها با زندگي واقعي به نظريه زيگموند فرويد برميگردد. بر اساس اين فرضيه، روياهاي ما را افكار، احساسات و رويدادهايي تعيين ميكنند كه در بيداري تجربه ميكنيم. آنها ميتوانند به روزهاي اخير يا خاطرات بسيار دور مربوط باشند.
اما اين فرضيه همه روياها را توضيح نميدهد، ما چهطور در رويا پرواز ميكنيم؟ مارتين شردل، محقق رويا در موسسه مركزي سلامت روان منهايم آلمان، معتقد است در واقع بين روياها و بيداري تداوم موضوعي وجود دارد. به گفته وي، روياها در ما احساسات و واكنشهاي خاصي را بر ميانگيزند كه به شدت به مسائل زندگي بيداري مرتبط هستند.
الن هوبسون از دانشكده پزشكي هاروارد بوستون و اورسلا ووس از دانشگاه بن آلمان در مطالعه خود از 10 نفر كه ناشنوا متولد شده بودند و قادر به صحبت نبودند، 4 فردي كه با معلوليت متولد شده بودند و 36 داوطلب سالم خواستند كه به مدت دو هفته همه روياهاي خود را يادداشت كنند. آنها از شركتكنندگان خواستند به طور خاص تكرار و شدت حركات و تجربيات حسي را ثبت كنند.
بررسي گزارشها محققين را شگفتزده كرد. حدود 80 درصد از شركتكنندگان روياهايي داشتند كه در آن اثري از ناتواني نبود، بسياري در خواب صحبت كرده بودند و بسياري هم در رويا ميتوانستند بشنوند و زبان ديگران را درك كنند. معلولين هم تجربه مشابهي داشتند: آنها در خواب راه ميروند، ميدوند يا شنا ميكنند، كارهايي كه هرگز در بيداري تجربه نكردهاند. نكته جالب و البته بسيار مهم ديگر اين كه در تعداد اين حركات بدني، تفاوتي بين افراد سالم، ناشنوا و معلول وجود نداشت.
دو ماه پيش، گروهي به سرپرستي ماري ترز سورات در بيمارستان پيتيسالپتريه پاريس، روياهاي 15 نفر را كه به طور مادرزادي يا بر اثر آسيب نخاعي فلج بودند به همراه روياهاي 15 داوطلب سالم بررسي و تحليل كردند. آنها به مدت 6 هفته گزارش روياها را جمعآوري كردند و به اين نتيجه رسيدند كه همه معلولين، به جز يك نفر، در رويا حركت ميكنند و از پاهاي خود استفاده ميكنند. همچنين افراد معلول، حتي كساني كه مادرزاد معلول بودهاند، به اندازه افراد سالم در خواب راه ميروند.
البته محققين ميپذيرند كه روياهاي معلولين ميتواند انعكاس آنچه در بيداري ميبينند باشد، اما ووس معتقد است موضوع عميقتر از اين است. وقتي يك ناشنوا كه هرگز قادر به صحبت نبوده، در خواب حرف ميزند و ميداند كه مشغول حرف زدن است، قسمتهايي از مغز او حركاتي را در لبها و دهان ادراك ميكنند. اين در حالي است كه در بيداري هرگز چنين تجربهاي نداشتهاند.
به باور برخي محققين، مرحله خواب رم (رم - REM- مرحلهاي از خواب با حركات سريع چشم است كه گفته ميشود زمان ديدن روياها است) مغز را براي تجربيات حسي و حركتي كه قرار است در واقعيت تجربه كنيم آماده ميكند. نوزادان و حتي جنينها هم اين مرحله از خواب را دارند. به باور محققين اين مطالعات، مغز ما به طور ژنتيك توانايي جمعآوري تجربياتي كه در واقع تقليد زندگي هستند، مانند عملكرد درست ماهيچهها و حواس را دارد. بنابراين مغز فرد معلول به اين آمادهسازي ادامه ميدهد، حتي اگر فرد نتواند در زندگي واقعي خود از آن بهرهاي ببرد.
ايوان ليموزاني، روانپزشك و محقق رويا از بيمارستان سنپائولو در ميلان هم معتقد است بايد در نظريه تداوم خواب و بيداري تجديد نظر شود. وي ميگويد: «به نظر من فعالسازي مغز در روياها هميشه به يك صورت است، جدا از تجربههاي بيداري. اين حالتي از ذهن است كه از بخشي اوليه در مغز ميآيد.»
شردل ميگويد: «در واقع موضوع احساسات و الگوهاي فكر است. اگر شما در روز احساس خاصي داشته باشيد، به احتمال زياد در خواب هم آن را تجربه خواهيد كرد و لزوما سناريوي خواب به زندگي واقعي شما مربوط نخواهد بود.»
هوبسون توضيح ميدهد كه رابطه خواب و بيداري، يك رابطه دوطرفه است، رابطه دوطرفهاي كه از ابتدا از دنياي درون آغاز ميشود. در واقع روياها بيشتر روي بيداري ما تاثير ميگذارند، تا اين كه بيداري بخواهد روي رويا تاثير داشته باشد. وي ميافزايد: «روياها زمينه تجربيات زندگي واقعي ما ميشوند. بدون روياها مغز ما براي تجربيات واقعي آماده نخواهد بود.» البته هوبسون ميپذيرد كه اين يافتهاي شهودي است كه بايد در عمل آزموده شود.
اين محققين در مرحله بعد به سراغ امواج مغزي (ايي.ايي.جي) خواهند رفت. آنها ميخواهند بدانند امواج مغزي در زمان رويا ديدن، چهطور به آنچه افراد در مورد روياي خود گزارش ميدهند مرتبط ميشوند. همچنين آنها ميخواهند با وارد كردن يك جريان الكتريكي بسيار ملايم به قسمتهايي از مغز فردي كه در حال رويا ديدن است، بدون اين كه فرد را بيدار كنند، روند رويا ديدن او را دستكاري كنند. بايد ديد آيا اين دستكاريها ميتواند طبيعت خواب را تغيير بدهد يا نه.
ووس در اينباره ميگويد: «ما ميخواهيم از گزارشهاي رويابين فراتر برويم و فعالانه روياهاي آنها را تغيير بدهيم.»
برخي از روياهاي اين مطالعه را بخوانيد:
«من در خانهاي بزرگ، زيبا و سفيد در آفريقا هستم. پنجرهها بزرگ و همه جا روشن است. به افرادي كه از كنار من رد ميشوند نگاه ميكنم. ناگهان كسي كه دوستش دارم از راه ميرسد و به من ميگويد: من هميشه تو را دوست خواهم داشت. او ميرود و من سر جايم خشك ميشوم» (كسي كه ناشنوا متولد شده و هرگز صحبت نكرده است)
«روي ساحل قدم ميزنم. آب به پاهاي برهنهام ميخورد و آن را حس ميكنم. بيشتر و بيشتر در آب ميروم. آب سرد است اما من سردم نيست، برعكس خيلي هم احساس خوبي دارم.» (كسي كه فلج متولد شده است)